شــــور

نه به این شوری شور نه به اون بی نمکی

شــــور

نه به این شوری شور نه به اون بی نمکی

سلام
صاحب وبلاگی بودم به نام سین جیم
با روحیه ای کسل و خسته از اتفاقات مختلف.
اما الان شکر خدا شور دارم!!!!
یعنی نشاط دارم. شوق دارم.
خدا رو شکر.
الحمدلله.

آخرین مطالب

۳ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

۰۳
آبان

کلاس رزمی!

باور کنید که وقتی آدم با حقیقت ناتوان خودش تنها می شود حسی دارد هم زمان از نارحتی همراه شور و نشاط.

باور کنید که وقتی آدم می فهمد یا لااقل می داند که می خواهد بفهمد که ذره هم نیست در این جهانی که خالقی دارد بزرگتر از آنچه وصف شود، از گذشته اش پشیمان و به آینده امیدوار می شود.

باور کنید باید فهمید که:

ذره کی داند که این باغ از کی است!

همین.

  • گل پسر
۰۲
آبان

بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد

اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد

 

  • گل پسر
۰۱
آبان

بسم الله النور

ظهر تاسوعاست و اصلا قصد ندارم راجع به چیز دیگری* غیر عباس بن علی بنویسم. کسی که در شنیده هایم میابم در مورد او این مطلب را که اگر کسی روضه عباس عمویم را بخواند من آنجا حاضر خواهم بود. چه چیز زیبا تر از این که حضرت را به وبگاه شخصی ام دعوت کنم.

رحم الله عمی العباس.

این جمله را که می شنوم یا می خوانم حس عجیبی پیدا می کنم. حسی مملو از شور، حماسه، عشق و مصیبت. چیزی که تحققش در یک شخص غیر معصوم انقدر نادر است که اگر بگوییم محال شاید بی راه نباشد. و صد البته بر اساس مصداق سخن گفتم نه بر اساس قوه که شاید در همه موجود باشد. به فعلیت رسیدن این قوه در تاریخ در افراد اندکی رخ داده است. شبیه شدن به معصوم. یا رسیدن به جایگاه و مقامی که امام در آن است غیر از امامت.

عباس یعنی شور. شوری که در سر او باشد برای مبارزه با کفر و نفاق و تزویر. شوری برای مبارزه علیه ظلم.

حضرت اباالفضل یعنی حماسه. قمر منیر هاشمیان که چون ماه تابان در دشت سوزان کربلا شبانه روز می درخشید. حماسه را در گذشتن از سپاه برای رسیدن به شریعه فرات رقم زد. حماسه را وقتی رقم زد که نامه ابن سعد را محل نگذاشت. وقتی که حتی دلش لرزید شاید، که چرا ابن سعد به من طمع کرده.

قمر منیر بنی هاشم یعنی عشق. وقتی مولایش گفت عباس جان کودکان تشنه اند. آب بیاور برای شان. نیروی خود را برای آوردن آب جمع کرد تا آنجا که در راه بازگشت، فقط به رساندن آب می اندیشید و حتی دست و چشم و سر را فدای همین رساند نمود. عشق بود چون راست نگهداشت قامت مولا را. و چه سخت است بخش پایانی ...

ابوفاضل، قمر هاشمیان اوج مصیبت را در کربلا با رفتنش، با شهادتش رقم زد. تا جایی که مولا فرمود: الان انکسر ظهری و قلت حیلتی. و نمی دانم چرا فرمود سپاهم از هم پاشید. در حالیکه فقط عباس (ع) مانده بود از سپاه حضرت. نمی فهمم مفهومش را. مصیبت وقتی بود که کودکان می گفتند این عمی العباس؟ عمو کجاست بابا؟ عمود خیمه عباس را کشید. و این پایانی بود برای سپاه ابی عبدالله.

علمدار کربلا، ای همه چیز تمام. ای کسی که انبیا انگشت به دهانند از آنچه تو کردی. تو چه کردی؟ استاد می فرمود: «اینکه می گویند لحظه شهادت حضرت عباس ع حضرت زهرا سر ابوفاضل را به دامن گرفته اند، هیچ جایی از تاریخ سند ندارد، اما هزاران هزار سند دارد.»

تو چه کردی. اما باز هم امان از دل زینب. امان از دل زینب. امان از دل زینب.


* راستش می خواستم چیز دیگری بنویسم اما دیدم باید اینگونه بنویسم.
 

  • گل پسر